بیش از یک قرن است که در محافل اسلامی سخن از میزان قابلیت اسلام برای اصلاح و توسعه به میان می‌آید؛ مشابه‌‌ همان اصلاحاتی که مسحیت در قرن پانزده و شانزده میلادی با آن روبرو شد و آن را از گذشته به زمان حال رساند، از آسمان به زمین فرود آورد و به ابزاری تبدیل کرد که توانست با مدرنیته تعامل کند.
مسحیت اساساً از تغییرات روز تأثیر و تأثر می‌پذیرفت بدون اینکه به طور جدی به مؤسسه‌های دینی و شیوه‌ی تجزیه و تحلیل و میراث سنتی آن پایبند باشد.این امر باعث شد برخی از اندیشمندان گمان کنند که اصلاحات دینی پروتستانی توانست سود و پیشرفت مادی را برای سرمایه‌داری به ارمغان آورد امری که در برداشت‌های سنتی دین پذیرفتنی نبود (۱). 

به استثنای جریان محافظه‌کار و پایبند به میراث فقهی و سیستم‌های قدیمی که از هر گونه نوآوری بیم دارد، در عموم محافل اسلامی بر ضرورت اصلاحات و تحول و نوگرایی، شبه توافق رو به رشدی وجود دارد که همه در مخالفت با واقعیت عقب‌ماندگی مشترک هستند. وضعیتی که مسلمانان را از قرن‌ها پیش به وخامت کشانده است و آنان را تسلیم ضعف و ناتوانی و غلبه‌ی امت‌ها بر آنان کرده و باعث شده است دیگران در زمینه‌های علمی و نظام‌های زندگی آنان پیشی گیرند و این امر نیازمند بازنگری در اسلام است (۲). این بازنگری شرط ضروری هر گونه نوگرایی و تحول در زندگی مسلمانان است زیرا اسلام در شکل دادن به نگرش‌ها و رفتارهای فردی و اجتماعی مسلمانان نقش محوری دارد. 

در همین زمینه دست کم از دو قرن پیش تاکنون در ادبیات مصلحان این حدیث نبوی بر سر زبان‌هاست که در آن رسول اکرم (ص) مژده داده است که در هر صد سال خداوند کسی را از میان این امت مبعوث می‌کند تا مسایل دینی امت را تجدید کند: «إن الله یبعث على رأس کل مائة سنة من یجدد لهذه الأمة أمر دین‌ها» (۳). علما از دیرباز مصداق این حدیث را شخصیت‌های‌ بزرگ علمی دانسته‌اند و به سبب اختلاف مذاهب، لیست‌های گوناگونی ارائه و هر قرن را به یکی از این شخصیت‌ها اختصاص داده‌اند، اما اندیشمندان معاصر از تفسیر فردی این حدیث فرا‌تر رفته و آن را غیر ملزم دانسته‌اند چرا که مصلح ممکن است یک فرد یا جماعت یا مدرسه باشد (۴). 

توافق و اختلاف

منادیان اصلاح و نوگرایی بر ضرورت اصلاحات و به مقتضای آن بازگشت به منابع دینی و گشودن باب اجتهادی که متوقف شده بود یا از قرن پنجم هجری در شرف مسدود شدن بود و به جای آن تقلید مذهبی حاکم شده بود، با هم توافق دارند اما برنامه‌های اصلاحی آنان با هم متفاوت است و با کمی تفصیل در این موضوع می‌بینیم که با سه رویکرد در اصلاحات دینی روبرو هستیم: 

الف: مدرسه‌ی آیین‌نامه‌ها و مقررات یا اصلاحات از بالا: 

مهم‌ترین مراکز این مدرسه در استامبول پایتخت خلافت عثمانی در اواخر سده‌ی نوزدهم میلادی هم‌چنین در قاهره و تونس بود؛ در این دوران بود که نخبگان حاکم با پشتیبانی علما و مدیران دولتی متوجه گسترش فاصله‌ی قدرت مسلمانان و غربیان شدند و این قدرت را برخاسته از تحولات علمی و ابزارهای جنگی و رشد سرمایه می‌دانستند که فقدان این‌ها خطر کشنده‌ای برای مسلمانان بود. جبران این کمبود با تقلید و اقتباس از غربیان و استفاده از علوم و سیستم‌های اداری و آموزشی آنان و صنعت و اسلحه‌سازی و قانون‌گزاری و ایجاد مجلس نمایندگان برای کاستن از حکومت مطلقه امکان‌پذیر بود و چیزهایی که با شریعت تضادی ندارد بلکه‌ بر اساس قواعد آن در مراعات مصالح مردم و مقاصد عدالت و عمران و آبادی در خدمت شریعت است (۵). 

با وجود اینکه بخشی از این اصلاحات از دیکته‌ و فشارهای خارجی خالی نبود و از طرفی نیز به منزله‌ی نوعی گسیختگی با جامعه بود، اما غربیان در ناکام گذاشتن این اصلاحات و سنگ‌اندازی در مسیر موفقیت آن از هیچ تلاشی فروگذار نکردند تا مبادا مسلمانان از حالت ضعف و عقب‌ماندگی خود بیرون آیند و جلوی برنامه‌های اشغال‌گری آنان را بگیرند. در حالاتی که دخالت غیر مستقیم برای شکست پروژه‌های اصلاحی کارساز نبود، ناوگان‌های بیگانه در کمین این پروژه‌ها حرکت می‌کردند؛‌‌ همان برنامه‌ای که در دهه‌ی چهل سده‌ی نوزدهم در مصر در دوران محمد علی پیاده کردند؛ ناوگان‌های غربی برای نابودی پروژه‌ی ترقی مصر جمع شدند و در دوران عبدالناصر نیز این سناریو بار دیگر تکرار شد. در عراق و در این ایران دوران مصدق نیز با چنین جریانی روبرو بودیم. آنان از نقاط ضعف این حرکت‌ها که از مهم‌ترین آن‌ها فقدان پایگاه مردمی و دینی بود سوءاستفاده کردند و این پروژه‌ها را ناکام گذاشتند (۶). 

ب: مدرسه‌ی سلفی جهادی: 

این مدرسه به خاطر ریشه‌ی دینی و دوری از تأثیر مستقیم فشار و تأثیرات بیگانه، کهن‌ترین و ریشه‌دار‌ترین مدرسه در امر اصلاحات است که اصلاحات دینی و سیاسی را با هم جمع کرده است. در اوایل قرن هجدهم یک حلقه‌ی حدیث در مسجد نبوی با نظارت علامه محمد حیات السر هندی دایر بود. ایشان علوم حدیث را با استفاده از دیدگاه‌های ابن تیمیه تدریس می‌کرد و دو مصلح بزرگ از این مدرسه بیرون آمدند که دو تن از پایه‌های مدرسه‌ی اصلاحی سلفی و حرکت اسلامی معاصر به شمار می‌آیند؛ آن دو مصلح محمد بن عبدالوهاب و علامه شاه ولی الله دهلوی بودند. 

این دو شخصیت بزرگ فکر اصلاحی را گسترش دادند و هر یک به مقتضای محیط خود آن را پیاده کردند و با وجود اختلافی که با هم داشتند و اختلافی که بین افراد پس از آن دو در انتقال این اندیشه وجود داشت، مسایل مورد توافق آنان عبارت بود از بازنگری در نصوص کتاب و سنت و استفاده از تجربه‌ی اولیه‌ی دین به عنوان منبع اصلی حقیقت و قانون‌گزاری در زمینه‌های اعتقادی و رفتاری و نظم جامعه. 

انقلاب محرک 

این اندیشه با وجود سادگی خود پایه‌ی انقلاب بر ضد اشکال مختلف محافظه‌کاری و تقلید بود که بر اثر آن باب‌های اجتهاد و نوگرایی به ویژه در مبارزه با خرافات و اوهام و بازمانده‌های شرک و تقلید فقهی و بدعت گشوده شد‌. این انقلاب هم‌چنین محرک نیرومندی برای ایده‌ی جهادی بود خواه بر ضد تقسیمات داخلی کاری که پیروان محمد بن عبدالوهاب با هم‌کاری نظام‌های قبیله‌ای انجام دادند و خواه بر ضد نفوذ خارجی کاری که در سودان به رهبری مهدی و در غرب آفریقا با ابن فیدیو یا در هندوستان به رهبری احمد شهید بر ضد استعمار انگلستان صورت گرفت. 

جنبش‌های آزادی‌خواهانه‌ی قرن بیستم که توانستند نیروهای بیگانه از مرزهای دارالاسلام خارج کنند – بجز بخش‌های کوچکی که هنوز تحت تعقیب مجاهدان قرار دارد – پیامد نقش اصلاحی سلفیت بود که از چهره‌های اصلی آن در قرن نوزدهم جمال الدین افغانی، محمد عبده و رشید رضا بودند. این جریان پس از سقوط خلافت – که تلاش زیادی برای بازگرداندن خلافت انجام داد – به حرکت‌های منظمی تبدیل شد که در سراسر جهان اسلام و هر کجا که مسلمانی زندگی می‌کرد گسترش یافت و از اندیشه‌ی سلفیت اصلاحی و توحیدی و شمولیت و نوگرایی وام می‌گرفت و آن را بر حسب اقتضای شرایط به شکل‌های گوناگون پیاده می‌کرد. در این راه از پروژه‌ی اصلاحی توحیدی شامل عقاید، پندار‌ها، مؤسسات جامعه‌ی مدنی و جهان فرهنگ و احزاب سیاسی برای تأثیر در سیاست دولت‌ها از راه مشارکت یا اعمال فشار استفاده می‌کرد. 

جنبش اخوان در کشورهای عربی و جماعت اسلامی در شبه قاره‌ی هند نمونه‌هایی از این پروژه‌های اصلاحی هستند که این روز‌ها نبرد سختی را بر ضد هژمونی غرب و گسترش آن و مزدوران غربی آغاز کرده‌اند. شاید یکی از بزرگ‌ترین موفقیت‌های این پروژه‌ی اصلاحی پس از تجدید حیات اسلام، قدرت تغییر و تأثیرگذاری در سطح جامعه و افراد باشد. توانایی در بیرون راندن اشغال‌گران بیگانه و تأثیرگزاری عمق در امت به ویژه در میان قشر جوان و نیز انجام اعمال خیریه و تربیتی و منزوی کردن افکار سکولاریسم و جذب مدرنیته در چارچوب اسلام، از جمله پیشرفت علمی و فعالیت‌های دنیایی از دیگر ویژگی‌های این تفکرات بود که تا حد زیادی در قالب اندیشه‌ی اسلامی پا به پای غرب در اندیشه‌ی سکولاریسم موفق عمل کرده است. مهم‌ترین ناکارامدی‌های این مدرسه شاید به ضعف عملکرد آن در سطح تفکر سیاسی بازگردد که تصورش از حکومت نوین و حکومت ملی و ارتباط آن با کشور امت تا حد زیادی نامطمئن است. در چه زمینه‌هایی باید وحدت داشته باشند و موارد اختلاف آن‌ها کجاست؟ چه شیوه‌ای برای مدیریت اختلاف پیش رو دارند؟ وضعیت اقلیت‌های غیرمسلمان چگونه خواهد بود؟ سکولار‌ها در حکومت اسلامی چه وضعیتی خواهند داشت؟ جایگاه زن چگونه تعریف می‌شود؟ 

ت: مدرسه‌ی سکولاریسم: 

این مدرسه نیز بخش‌های زیادی دارد از جمله بخش افراطی که در نگاه خود به اسلام از تفکر افراطی «انواری» و جانشینان مارکسیست آن الهام می‌گیرد که دین را تنها پندار و پناهگاه افراد ناتوان و آلت دست افراد صاحب نفوذ برای سوءاستفاده از ضعیفان و مستمندان تصور می‌کنند. این جریان ربطی به اصلاحات اسلامی ندارد زیرا اصلا از دایره بیرون است حتی اگر گسترش موج اسلام‌خواهی آن را مجبور به فرار از عالم کمونیسم و خزیدن زیر لوای دموکراسی و جامعه‌ی مدنی و حقوق بشر کند. این تغییر و تحول به دنبال سرنگونی امپراطوری کمونیسم بسیار سریع انجام گرفت و آن را ادامه‌ی مدرسه‌ی نفاقی قرار داد که از لحاظ تاریخی به دنبال پیروزی اسلام خودنمایی کرد. 

حامیان جریان سکولار میانه‌رو اما با وجود اینکه در انتساب به سکولاریسم ابایی ندارند و به ویژه در مجامع غربی به آن افتخار هم می‌کنند، اما مخصوصاً این روز‌ها علاقه‌ی بسزایی به گرایش اسلامی خود نشان می‌دهند و بعید نیست که برخی از آنان شعائر اسلامی را نیز انجام دهند و‌گاه به خاطر نیاز خود را تلاش‌گر و نوگرا در اسلام نشان دهند و به حدی از آن دفاع کنند که فقهای بزرگ را به جهل نسبت به مقاصد اسلام متهم کنند؛ هم‌چنان که دعوت‌گران جنبش‌های اسلامی و علمای آن را به بی‌حرمتی نسبت به اسلام و سوءاستفاده از آن در راستای اهداف سیاسی متهم می‌کنند. نگاه آنان به دین از میراث تمدن و فرهنگ مردمی و برخی رفتار‌ها و باور‌ها و توصیه‌ها و خلقیات فرا‌تر نمی‌رود که به خصوصیات افراد مربوط است و ربطی به حکومت و قانون ندارد. در هر حال آن مخالفند که اسلام قوانین و ارزش‌هایی داشته باشد که از سلطه‌ی حکومت فرا‌تر باشد. از دیدگاه آنان حکومت بالا‌تر از همه است؛ مگر این روز‌ها که قوانین بین‌المللی، نهاد‌ها و معاهدات جهانی فرا‌تر از آن قرار دارند از جمله اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر مجراهایی را گشوده‌اند که امکان نفوذ و تأثیرگذاری را برای دین ایجاد کرده‌اند. 

این افراد به این رویکرد خود به صورت‌های گوناگون مشروعیت دینی می‌دهند به طوری که جانب قدرت و نفوذ بیگانه را پنهان می‌کند؛ از جمله استفاده از شیوه‌های لغوی نوین غربی در تفسیر نصوص که در این صورت نص – هر نوع نصی از جمله دینی – هیچ گونه سلطه‌ی مطلقی ندارد با این نگاه که نص از خواننده و شرایط محیطی آن جدا نمی‌شود و باعث می‌شود که در ‌‌نهایت به جای حقایق مطلق، در حد مفاهیم نمادین باقی بماند. نصر حامد ابوزید (۷)، آرکون فرانسوی و برخی از اسلام‌گرایان ایرانی با دستاویز قرار دادن این رویکرد می‌خواهند از سلطه‌ی شریعت‌‌ رها شوند و قدرت نص را به تحلیل ببرند. این مدرسه را می‌توان ادامه‌ی افکار غالیان صوفیه از سران فلسفه‌ی تعالی و حلول و صاحبان ذوق و سلیقه و تفسیر اشاره‌ای دانست. به همین خاطر عجیب نیست اگر سران فلسفه‌های حلول و وحدت وجود جایگاه ویژه‌ای در نزد حامیان جریان سکولار دارند. از داعیان این جریان هستند کسانی که مسایل ماندگار شریعت را در مقاصد آن در عدالت و آزادی و برابری و پیشرفت و حقوق بشر و مصالح افراد و جوامع خلاصه می‌کنند؛ اما نوع ازدواج و طلاق و ارث و مجازات و سایر قوانین جامعه به خودی خود هدف نیست بلکه همواره با تغییرات و اصلاحاتی روبرو هستند و جز ویژگی‌های شخصی پیامبر بوده است. عموما این موج از مصلحان چیزی هم به ادعاهای علی عبدالرزاق می‌افزایند و چه بسا ناقل و حامی‌‌ همان فکر هستند با اینکه ایشان از اندیشه‌ی خود توبه کرده است. 

با مقداری کلیت‌بخشی می‌توان کشورهای عربی و و عموم کشورهای اسلامی – مگر تعداد کمی از آن‌ها- را در ضمن همین دکترین سکولاریستی برای اصلاحات گنجاند که از نادانی مسلمانان نسبت به دینشان سوءاستفاده کردند و با حمایت بین‌المللی و استفاده از تکنولوژی ابزارهای سلطه و بهره بردن از قدرت و سیطره‌ کشور معاصر اهدافشان را پیش برده‌اند. اما ناکامی آنان در عمل به وعده‌های خود در آزادسازی فلسطین و پیشرفت اقتصادی و متحد کردن امت، فرصت‌های بیشتری برای جستجوی اسلام و جنبش‌های اسلامی به عنوان مهم‌ترین نیرویی که برای رویارویی با امپریالیسم جدید باقی مانده است فراهم کرده است. زیرا باورهای سکولاری و جریان‌های چپی همه ناکام مانده‌اند مگر جریان‌هایی که با هدف مقابله به خیزش سرمایه‌داری ویرانگر به سوی امت اسلامی و جهان، به اسلام‌گران نزدیک و با آنان هم‌پیمان شده‌اند. 

ابزار قدرت سکولار‌ها 

جریان‌های سکولار آمریکایی با دوری خود از جریان توده‌ که روز به روز به جنبش‌های اسلامی – سپر محکم آنان در رویارویی با صهیونیست و سرمایه‌داری استکباری – گرایش پیدا می‌کند، بیش از پیش درک می‌کنند که تنها راه ادامه‌ی سیطره بر زمام امور و نظارت بر منافع کلان آن، در دست داشتن عصا و توسعه‌ی روزافزون آلات سرکوب و خزیدن در زیر چ‌تر بیگانه است. 

محور قرار دادن آموزش به عنوان راهی برای مقابله با پدیده‌ی موسوم به تررویسم و افراطی‌گری (۸) انجام می‌گیرد؛ منزوی کردن دشمن اصلی آنان یعنی حرکت اسلامی و تسلط بر نسل‌های جدید بدون کوچک‌ترین اختیاری از سوی مردم با ادامه لاف زدن از دموکراسی از جمله همین تلاش‌های مذبوحانه است. تمام کشور را به دستگاه امنیتی و اختاپوسی برای کنترل جامعه و اعمال قدرت بر آن و فلج کردن توان آن در برابر طرح‌های سکولای و صهیونیستی و آمریکایی تبدیل کرده‌اند و همین امر باعث شده است جهان اسلام به ویژه جهان عرب در استاندارد توسعه و تحول دموکراتیک جز عقب‌مانده‌ترین کشورهای جهان باشند. کوتاه سخن اینکه اسلام به عنوان واپسین دین آسمانی نصوص محدودی دارد این در حالی است که واقعیت زندگی و دانش‌های نوین و مشکلات بشر نامحدود است پس محدود چگونه می‌تواند نامحدود را احاطه کند؟ راه چاره آن است که از انعطاف نصوص و قابلیت‌های آن برای نوگرایی از طریق تفسیر و بازخوانی آن یعنی اجتهاد استفاده شود تا مقاصد شریعت برای رعایت مصالح بندگان و تحقق عدالت و آزادی و برابری و استفاده از هر تجربه‌ی سودمند بشری را سرلوحه‌ی کاری خود قرار دهند. 

یادآوری این نکته لازم است که این کار باید در چارچوب نصوص وحی و بر حسب قواعد علم اصول و قواعد تفسیر انجام گیرد تا ثوابت دینی را که از ۵ تا ۶ درصد از نصوص دینی فرا‌تر نمی‌رود حفظ کند. نصوص باید از موارد اجتهادی که بیشتر تکرار می‌شود جدا شود و این امر باعث جاودانگی، انعطاف‌پذیری و نوگرایی اسلام می‌شود و آن از افتادن در وادی جمود و خشک‌مآبی بازمی‌دارد. در دوره‌هایی از تاریخ اسلام و در گرداب نسبیت مطلقی که خرد غربی در آن گرفتار آمده است، این مسأله وجود داشته است به طوری که باعث تضعیف پایه‌های اخلاقی و ارزشی و تضعیف جدایی خیر از شر، حق از باطل و حلال از حرام شده است؛ بنابراین حرمت ملت‌ها هتک و سرزمینشان به غارت رفت و تمدن آنان در زیر چکمه‌ی این فلسفه‌ی نسبیت‌گرایی سکولارهای جهان اسلام پایمال شد و مسلمانان را با شعارهای دروغین اصلاح و توسعه به سوی لجنزار‌هایشان کشاندند. 

___________________

۱-ماکس وبر. 

۲-بازسازی اندیشه‌ی دینی در اسلام، محمد اقبال لاهوری. 

۳-به روایت ابوداود. 

۴-شیخ یوسف قرضاوی. 

۵-خیر الدین تونسی، اقوم المسالک. 

۶-منیر شفیق تجربه محمد علی. 

۷- حامد نصر ابو زید. 

۸-محمد شرفی (وزیر آموزش و پرورش پیشین تونس).